زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

زهرا غنچه صورتی

اولین عید زهرا

سلام ناز نازی من عیدت مبارک. امسال عید، عید تو ،ولی ازیه طرف به خاطر در گذشت پدر بزرگت عید نمیگیریم. اینم عکس چهار شنبه سوری بامرغ که میخوای یه بخوری ،سفره هفت سین هم نداشتیم به خاطر اون عکس سر سفره ندارم ولی بالباس عیدت و واست میزارم.کلی هم عیدی جمع کردی  الان داری 6ماه تموم میکنی دیگه  کم کم میخوای چهار دست وپا فرار کنی همه چیز تابه دستت میخوره مستقیم میره تو دهنت.7/800 کیلو وزن داری موقع واکسن 6ماهگی هم رسید گفتن چند روز بعد عید باید نوش جان کنی خوشبختانه تو که تب نمیکنی یه کم واسم راحت میشه ولی خوب به هرحال دردت میاد دلم نمیاد گریه ها ت رو ببینم.دیگه باید غذا خوردن و شروع کنیم.اینم عکس اولین غذای زهرا.6 اهگ ی.. ...
26 دی 1393

خنده های زهرا

سلام فسقلی من روز به روز داری بزرگ میشی دیگه داری برمیگردی تلاش میکنی چهار دست وپا بری ولی یه کم زودته عجله نکن وقتی یه چیز به نظرت جالب میاد قه قه میخندی مثلا وقتی مادر بزرگ میخواست دارو هاش و برداره به خاطر خش خش نایلون، اون قدر خوشت اومده بود که نگو فیلمش   و واست ظبط کردم قربون اون خنده هات وقتی میخندی خیلی بانمک میشی دلم رو میبری امیدوارم همیشه خندون ببینمت وغم وغصه   سراغت نیاد.6/800 کیلو شدی دیگه وقتش که واکسن 4 ماهگی راهم نوش ج ان   کنی وای وای زود به زود سرما میخوری اگه زمستون و رد کنیم فکر کنم رفع میشه تاکی باید ادامه داشته باشه دیگه خسته میشم ازبس شربتت میدم بوی شربت گر  فتی همه میگن شیرم برات ساخته توپو...
26 دی 1393

قندعسل مامانی

جوجه کوچلوی من الهی بخورمت لباس هات هم سوغاتی امریکاست واست.دست بابایی هم درد نکنه واست گهواره درست کرده تا خوب بخوابی آخه بد خواب هم که هستی زود به زود بیدار میشی تازه شم وقتی میخوابی با صدای جارو برقی که خیلی آرومت میکنه.این عکسم باامیر علی پسر عموت داخل گهوار ه هست.3ماهگی. ...
25 دی 1393

شیرخوارعلی اصغر/اتفاق ناگوار

سلام کوچولوی ناز من بعد اینکه رفتیم خونه مامانی(مادر بزرگ)یه هفته اونجا مهمون بودیم بعد موقع اومدنی مامانی ضیافت داد برگشتیم خونه مون یه روز پدر بزرگت مریض شد. 25 روزه بودی بستری شد بعد تواین 17 روز همش بابایی پیشش موند وما تنها موندیم یه بار وقت ملاقات شما رادید تواین مدت ماهم خونه مادر بزرگت موندیم شما هم که به خاطر دل درد هی گریه میکردی نمیتونستم از پست بر بیام نه پستونک میخوری نه شیشه شیرمنم هی میبردمت دکتر. بعدکه مرخص شد به خاطر رفت اومدها شدیدا سرما خوردی بردمت دکتر اصلا هم حالت خوب نمیشد یه روز ،بعد اینکه حال پدر بزرگت وخیم شد دوباره بستری شد فوت کرد. درست 2ماه بودی خدا بیامرز خیلی دوستت داشت ولی حیف که نتونست زیاد ببیندت خیلی آروزت و...
25 دی 1393

پیام خوش آمد

سلام فرشته نازم خیلی خیلی خوش اومدی از این که سالم و سلامت به دنیا اومدی خدا راسپاس گذارم. تو با اومدنت رنگ تاز ه ای به  زندگی ما بخشیدی اصلا تو خودت بوی زندگی میدی وقتی تورا در آغوشم نوازش میکنم معنی زندگی کردن رامیفهمم توبا اومدنت همه جارا نور باران کردی. روزی که آمدی همه ازخوشحالی پر میکشیدن برای دیدنت میومدن واست کادو میاوردن بعدما هم مراسم برات گرفتیم همه را واسه شام200نفر مهمون  دعوت داشتیم واسمت رو خوندیم آقاجون  اذان گفت ونامت رو زهرا گذاشتیم .اسمت وبرات دادیم زرگری نوشته میندازم همه خوششون میاد.درضمن یادم رفت بگم شما زردی داشتی سه روزی بستری شدی تواین چند روز خیلی سختی کشیدیم شما اصلا شیرم را نمیخوردی ومن همش گریه و...
24 دی 1393

خاطرات بارداری

سلام عزیزم ،گل ناز من برات چند خط از دوران شیرین بارداری که باهم گذراندیم  مینویسم ببخش که دیر اومدم.   میدونی چند سال واسه اومدنت انتظار کشیدیم درست 12سال خیلی سختی کشیدیم تا شما رابه دست بیاریم. از روزی شروع میکنم که فهمیدم شما دروجود من هستین باورم نمیشداحساس خیلی قشنگی داشتم بعداز روزهایی که باهزار مصیبت همراه استرس گذراندیم روزی که اولین ضربان قلب نازت راشنیدم واز سالم بودنت مطمئن شدم خداراهزار بار شکرمیگویم یه گوسفند هم قربانی کردیم.  بعداسمت هم که از اول انتخاب کردیم اگه دختر باشی زهرا واگه پسرباشی احسان.کم کم داری بزرگ میشی وقتی تکون میخوری آروم میشم خیلی آروم هستی وقتی حست نمیکنم خیلی نگران میشم. بعد از سونوگرافی که ش...
23 دی 1393